-
من،دریا،باران...
دوشنبه 6 اسفندماه سال 1386 16:59
اینک قلب سرد و یخ زده ام مالامال اندوست، نمی دانم چرا روزگار همیشه در پی رنجم کوشیده است . او همواره می کوشد تا ویرانیم را به تصویر کشد. او همه چیز را به من می سپارد اما نابهنگام سخت می گیرد . در کار روزگار سخت مانده ام که تا این حد بی وفائی از بهر چیست؟ اینک چشمان آسمان نیز همچون چشمان من غرق در اشک است . ولی او چه...
-
روزگار تلخ تنهایی...
جمعه 19 بهمنماه سال 1386 15:31
در این روزگار تنها ماندن بهترین چیز است .......... می دانی چرا؟؟؟ تنها ماندن بهتر از آلوده شدن است . تنها ماندن بهتر از تن به هر چه سپردن است . تنها ماندن بهتر از تن به گناهی نابخشودنی دادن است . تنها ماندن بهتر از گرفتار شدن در عذاب و هرزگی است . در این زمان تنها تو را می خواهند برای .......... خوب می دانی چه میگویم...
-
خاطره روزهای زجر و عذاب ...
جمعه 14 دیماه سال 1386 20:43
نمی دانم کدامین خاطره را در اینجا نقش کنم تا قلبم به درد نیاید ، نمی دانم کدامین خاطره را در اینجا به تصویر کشم تا این صفحه سفید بی ریا رنگ عوض نکند . خاطره خوبی هرگز نبوده است تا بخواهم آنرا بنویسم . در ذهنم تنها روزهای سیاه حک شده است ، در خاطرم تنها کنایه ها و تحقیر ها نقش بسته است . خاطرات عذاب آوری که مدام در...
-
دوست ...
یکشنبه 18 آذرماه سال 1386 17:53
دوستان هر چه کردند در حقم همه غم بود و همه غم ... دوستانی که آنان را همانند ماه و خورشید دوست داشتم و به داشتنشان عادت کرده بودم ، آنان چه بی رحمانه در حقم ظلم کردند . دوستانی که بهار را در چشمانشان می دیدم و برف سرد تنهایی د رکنارشان آب می شد ، آنان با من رفتاری داشتند دور از انسانیت . دوستانی که رازداری آسمان را در...
-
فصلی نو ...
دوشنبه 12 آذرماه سال 1386 22:56
باز هم تنهایی، باز هم دلتنگی ، باز هم روزگاری بی تو، باز هم قلبی مالامال اندوه و غم. فکر نمی کردم که بعد از یکسال و چند ماه باز هم تنهایم بگذاری. فکر نمی کردم بعد از این مدت برای باری دیگر تو را از دست دهم . اونقدر تنهایی برایم عذاب آورشده که دوباره بعد از این همه مدت به سراغ وبلاگم اومدم، اونقدر لحظاتم خالی از حضورت...
-
اینک با تو می گویم ...
جمعه 28 مهرماه سال 1385 12:44
اینک تنها با تو خواهم گفت غم دربه دری این دل ویران را ؛ اینک تنها با تو دردم را خواهم گفت که چگونه تا اعماق وجودم در حال پیشروی است؛ اینک تنها تو را دارم برای دوست داشتن ؛ اینک تنها تو برایم مانده ای در این دنیای بی رحم و مروت ؛ اینک تنها به تو می گویم که چگونه در فکر روزگارم ؛ اینک تنها تو را خواهم گفت که در عذابم از...
-
روز تولد...
پنجشنبه 1 تیرماه سال 1385 22:18
امروز باز هم تولدم را با غم و دوری و درد جدایی جشن گرفتم مثل سالهای قبل . از ان سال که تو رفتی هیچ کس اولین تبریک را در سپیده صبح به من نمی گوید . از ان سال که رفتی دیگر هیچ کس این روز را به خاطر ندارد . از ان سال که رفتی دیگر تارخ و ساعت متولد شدن برای کسی مهم نیست . از ان سال که رفتی دیگر کسی نمی داند بهترین هدیه...
-
باری دیگر جدایی ...
دوشنبه 22 خردادماه سال 1385 14:01
اینک برای باری دیگر مجبور به چشیدن طعم تلخ و زهراگین جدایی شدم . اینک برای باری دیگر باز در دریای غمی غرق شدم که تنها خود می توانم نجات دهنده ای برای خودم باشم . اینک برای باری دیگر با تمام وجود حس کردم که یک بازنده چه حالی دارد . اینک برای باری دیگرمتوجه شدم که نباید در این دنیا در جستجوی کسی باشم که متعلق به خودم...
-
جرات گفتن دوستت دارم ...
شنبه 20 خردادماه سال 1385 17:02
بازهم میخواهم بنویسم اما از کجا و از چه چیزی نمی دانم . می ترسم از نوشتن اما چرایش را نمی دانم . او دقیقه ای عشقش را به نمایش میگذارد و دقیقه ای زندگیش را... همیشه د رجستجوی کسی بودم که چون باران درکم کند و چون اب جاری... اینک تو را یافتم اما ......... تو را یافتم بی انکه در تقدیر و سرنوشتم جایی داشته باشی، تو را...
-
روز دیدار...
یکشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1385 20:58
روز دیدارمان کی فرا خواهد رسید ؟؟؟ همان روز را می گویم که در آسمانها به پرواز در خواهم آمد . همان روز را می گویم که با ماهیان دریاها نغمه عشق را زمزمه خواهم کرد . همان روز را می گویم که همراه رودها جاری خواهم شد . همان روز را می گویم که چون قطره ای بارن مهرت را بر سرم ارزانی خواهی داشت . همان روزی را می گویم که آغوشت...
-
صبر تا به کی؟
سهشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1385 22:09
صبر را در کدام واژه ناب به خزان بی باور قلبم هدیه کنم که، صبر را در کدام معنا و مفهم به روحم هدیه کنم که، که قلبم تواند تحمل کند بار این عذاب را ! که روحم تواند تحمل کند داغ این شکست را ! اینک چگونه روح زنگار گرفته ام را با صبر هم اغوش کنم ؟ اینک چگونه قلب اتش گرفته ام را با صبر همراه کنم ؟ در حصار مملو از غمم چگونه...
-
سلامی به وسعت قلب همیشه منتظرم...
جمعه 22 اردیبهشتماه سال 1385 21:08
سلامی به او که می داند همیشه چشم به راهش هستم سلامی به او که خوب می دانم اینک در سایه سار مهر دیگری می بالد سلامی به او که می دانم اینک بی من و یاد من روزها و شبهایش را طی می کند اینک باز هم می خواهم از او بنویسم در وبلاگ قبلیم تنها از او نوشتم و از برگشتنش وبلاگم را نمی دانم چرا از دست دادم بی انکه حتی مسئولین بلاگ...