صبر را در کدام واژه ناب به خزان بی باور قلبم هدیه کنم که،
صبر را در کدام معنا و مفهم به روحم هدیه کنم که،
که قلبم تواند تحمل کند بار این عذاب را !
که روحم تواند تحمل کند داغ این شکست را !
اینک چگونه روح زنگار گرفته ام را با صبر هم اغوش کنم ؟
اینک چگونه قلب اتش گرفته ام را با صبر همراه کنم ؟
در حصار مملو از غمم چگونه صبر را بگنجانم ؟
در کدامین نقطه خلوت قلبم صبر را جای دهم که احساس تنگنا نکند ؟
صبر و باز هم صبر و باز هم صبر !!!
اخر تا به کی باید سوختن و ساختن را سر لوحه روزها و شبها
و ماهها و سالهای طولانی عمرم کنم.
دیگر مردم از انتظار و چشم به راه بودن.
پس کی باز می ایی ای کبوتر از قفس رها شده ام ؟
پس کی باز می ایی ای ماهی از دریا رانده ام ؟
دیگر تاب تنگنای زندگی را ندارم ...
دیگر تاب تحمل برزخ انتظار را ندارم ...
اخر تا به کی صبر ؟
امروز باز هم دلتنگم برای رفتنت و بیش از ان برای نیامدنت.
امروز باز هم در کوچه پس کوچه های یاد تو قدم نهادم ،
تو برایم با هیچ قابل مقایسه نیستی !
تو را به چه تشبیه کنم که دلش به درد نیاید ؟
اخر چه چیز و یا چه کس بی مهر تر از تواست ای نامهربانم .
اخر کدامین مخلوق خداوند قلبی دارد به سرسختی تو و غروری دارد به وسعت غرورت ؟
باز هم دلتنگ توام و دلتنگ تمامی لحظات با تو بودن .
دیگر بیش از این مرا یارای صبر کردن و صبور ماندن نیست ...
دیگر بیش از این مرا طاقت عذاب انتظار نیست ...
باز هم نوشته ای در روزی که دلتنگ اویم و هچنان منتظرش ...
..................................
.........................
................
........
..