شاید او روزی آمد.....

زمانی کسی را یافتم که به گمانم لایق عشق بود ،اما گذر زمان به من آموخت که هر کس لایق عشق نیست.

شاید او روزی آمد.....

زمانی کسی را یافتم که به گمانم لایق عشق بود ،اما گذر زمان به من آموخت که هر کس لایق عشق نیست.

اینک با تو می گویم ...

اینک تنها با تو خواهم گفت غم دربه دری این دل ویران را ؛

اینک تنها با تو دردم را خواهم گفت که چگونه تا اعماق وجودم در حال پیشروی است؛

اینک تنها تو را دارم برای دوست داشتن ؛

اینک تنها تو برایم مانده ای در این دنیای بی رحم و مروت ؛

اینک تنها به تو می گویم که چگونه در فکر روزگارم ؛

اینک تنها تو را خواهم گفت که در عذابم از گذر لحظات ؛

اینک تنها به تو کی می گویم که چگونه گذران عمرم عذابم می دهد؛

خودت خوب می دانی چه می گویم و از چه می ترسم .

اینک می گویم و شکوه می کنم و در انتظارم ؛

خودت چه خوب می دانی از کدامین انتظار زجر دهنده می هراسم .

می ترسم که این بار نیز همچون قبل بازنده باشم ؛

بازنده او که دوستش دارم و به او خو گرفته ام .

تو مرا از عاشق شدن و خو گرفتن منع کرده ای ولی مگر می شود به کسی را که در تک تک لحظاتت در انتظار شنیدن صدایش هستی و در تک تک دقایق عمرت در اشتیاق دیدن رویش  هستی عشق نورزی و مهرش را به دل نگیری و به او انس نگیری .

تو می گویی باید به فکر ان کسی باشم که تا انتها در حدود مالکیت خودم باشد و متعلق به خودم....

 اما کدامین انسان امروزه تنها متعلق به یک نفر است ؟

هر گاه کسی را دوست داشتم مالکی یافت برای همیشه و تا همیشه ...

هر گاه امید به درگاه عشق کسی داشتم او خود امید به درگاهی دیگر داشت ...

هرگاه زمزمه  عشقم را در گوش نازنینی نواختم او اهنگ پر مرگ جدایی را برایم سرود ...

هرگاه خواستم دوست بدارم و دوستم بدارند چون خودم،انان فقط در جستجوی چیزی بودند که برایم گناه زجر اوری بیش نبود  ...

می دانی در انتظار کدامین روز زجر اورم ؟

می گویم .............................

در انتظار روزی که بی شک می دانم که دیر و زود فرا خواهد رسید .

در انتظار روزی که بی شک می دانم روز پرواز تو به سوی مرغ خوشبختیت خواهد بود .

در انتظار روزی که با تلنگری از خواب عشق بیدارشوم و تو را در کنارم نیابم .

در انتظار روزی که با بعضی سنگین غزل جدایی را برایم زمزمه کنی .

روزی که از ان طرف خط کسی بگوید که می خواهد به سفر زندگی خود رود .

روزی که تو در ان سوی خط با صدایی لرزان بگویی دیگر روز اتمام همه خوابها و خوشیها بوده است .

وای از ان روز.................

حتی فکرش هم مرا عذاب می دهد ..............

می دانی در ان روز چه خواهم کرد و چه خواهم گفت ؛

برای خوشبختیت ارزو خواهم کرد و تو را به او می سپارم که قرار است جای مرا در دلت بگیرد و تو را .........

می گریم ولی اشک شوق خواهم ریخت ، می دانی برای چه؟

برای خوشبختیت .............

ولی اجازه نمی دهم کوچکترین قطره اشکم را ببینی ،‌ می دانی چرا ؟

برای اینکه می دانم تو از غم گریزانی ...............

بغض خواهم کرد، می دانی چگونه ؟

انگونه که در زمان دلتنگیم ..............

بدون هیچ حرفی می روم ، می دانی چطور ؟

در سکوت و در نهایت دلتنگی ...............

تنها ارزویم در این دقایق و در تمامی دقایق خوشبختی و سعادت تو است

تقدیم به او که می دانم روزی نه چندان دور از برم پرواز خواهد کرد...

 

 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] جمعه 28 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 02:06 ب.ظ http://www.wall.blogsky.com

سلام
متنه زیبایی بود..امیدوارم زودتر بیاید
روزی که تو در ان سوی خط با صدایی لرزان بگویی دیگر روز اتمام همه خوابها و خوشیها بوده است .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد